http://zendegysherin.ParsiBlog.com | ||||||||
گنه کردم گناهی پر ز لذت کنار پیکری لرزان و مدهوش خداوندا چه می دانم چه کردم در آن خلوتگه تاریک و خاموش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش نگه کردم بچشم پر ز رازش دلم در سینه بی تابانه لرزید ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش پریشان در کنار او نشستم لبش بر روی لب هایم هوس ریخت زاندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق: ترا می خواهم ای جانانه من ترا می خواهم ای آغوش جانبخش ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت شراب سرخ در پیمانه رقصید تن من در میان بستر نرم بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت در آغوشی که گرم و آتشین بود گنه کردم میان بازوانی که داغ و کینه جوی و آهنین بود
[ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 2:25 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
بر گور لیلی
آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی ای چشم آشنا چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو من هستم آن عروس خیالات دیرپا
چشم منست اینکه در او خیره مانده ای لیلی که بود؟ قصه چشم سیاه چیست؟ در فکر این مباش که چشمان من چرا چون چشم های وحشی لیلی سیاه نیست
در چشم های لیلی اگر شب شکفته بود در چشم من شکفته گل آتشین عشق لغزیده بر شکوفه لب های خامشم بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
در بند نقش های سرابی و غافلی برگرد ... این لبان من، این جام بوسه ها از دام بوسه راه گریزی اگر که بود ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها! [ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 2:24 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
گمشده
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاشق گشته ام گوئیا «او» مرده در من کاینچنین خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟ لیک در آئینه می بینم که، وای سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز پای می کوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این ویرانه را روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز بی گمان در قعر گوری خفته ام گوهری دارم ولی او را ز بیم در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم ... اما نمی پرسم ز خویش ره کجا ... ؟ منزل کجا ... ؟ مقصود چیست؟ بوسه می بخشم ولی خود غافلم کاین دل دیوانه را معبود کیست
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود در نگاهم حالتی دیگر گرفت گوئیا شب با دو دست سرد خویش روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه ... آری... این منم ... اما چه سود «او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست می خروشم زیر لب دیوانه وار «او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟ [ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 2:23 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 91/9/16 ] [ 2:22 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 10:46 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
ساده بودن سخته [ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 10:39 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
السلام علیک یا ابا عبدالله
پا درد
[ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 12:1 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
چند ما پیش به مناسبت عید غدیر در مراسم جشنی شرکت کرده بودیم که به جز عده ای انگشت شمار، تمام خانم های حاضر در جلسه، چادری بودند. از آن چادری هایی که اتفاقا به چادرشان کش هم نمی زنند و حسابی هم رو می گیرند. اما چیزی که توجه من را به خودش جلب کرد (و البته پیش تر هم قصد نوشتن این مطلب را داشتم اما تاخیر افتاده بود) این بود که خیلی از این خانم های چادری، آرایش داشتند. بعضی بیشتر و بعضی کمتر. بعضی تا حد رژ گونه و رژ لب و سایه و بعضی فقط چشم هایشان را مزین به خطی سیاه کرده بودند. همان چشم هایی که هر چقدر هم رو می گرفتند، باز هم پیدا بود. این که افرادی به حجاب و دین و قرآن اعتقاد نداشته باشند و از سر اجبار، یک روسری کوتاه و نازک به سر بیندازند و هفت قلم آرایش کنند، برای من قابل هضم تر از این است که بعضی خانم های محجبه، چادر هم سر می کنند، حتی رو هم می گیرند، اما آرایش می کنند. چون دسته ی اول، علی الظاهر چندان اعتقادی به کلام خدا و سخنان ائمه ی معصومین ندارند. اما گروه دوم، با حفظ حجاب سفت و سخت خود، نشان می دهند که سخن خدا و خواست او برایشان ارزشمند است. خود را ملزم به اجرای دستورات الهی می دانند. سختی پوشش را به جان می خرند. بسیاری از زیبایی ها را از چشم نامحرم پنهان می کنند. اما چه می شود که حاضر نیستند آن یک خط سیاه را هم بر چشمانشان نکشند؟ نمی گویم از کار این عده، تعجب می کنم و درکشان نمی کنم. این دسته از خانم ها، به دلیل رعایت همین حجاب حداکثری و پنهان کردن خیلی از زیبایی ها، با همان اندک آرایش می خواهند نشان بدهند که ما هم مثل بقیه خانم ها، زیبا هستیم. غافل از اینکه حجاب، آمده است تا زیبایی های جسم را در برابر نامحرمان پنهان کند و در مقابل، زیبایی های روح را به ظهور برساند. قطعا دل کندن از همین میزان خود نمایی هم روح را پرواز می دهد و قلب را برای دریافت حقایق ملکوت، آماده تر می کند. البته پدران و همسران این خانم ها هم می توانند اثر گذار باشند. آنها هم احتمالا به مسائل دینی پایبند هستند و چه خوب است همان قدر که رعایت دستورات الهی را بر خودشان واجب می دانند، به مصداق آیه ی «قوا انفسکم و اهلیکم نارا»* همسران و دخترانشان را نیز بر حذر بدارند. خداوند در آیه ی 31 سوره ی مبارکه نور می فرمایند: و قل للمومنت یغضضن من ابصرهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتهن الا ما ظهر منها ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او… در این آیه ی شریفه، خانم های مومنه، دو بار نهی شده اند از آشکار کردن زینت هایشان. گاهی با خودم فکر می کنم آیا گیره های روسری زینت شده با مروارید و سنگ و نگین های براق که این روزها بازارشان در بین مذهبی ها داغ است، روسری های نقره کوب، دستبند های اصل یا بدل که خانم های محجبه، حتی ساق دست می کنند اما آن ها را روی ساق می اندازند، انگشتر های بزرگ که از دور هم جلب توجه می کنند… آیا این ها زینت به حساب نمی آیند؟ و آیا بر اساس این آیه، نباید این ها را نیز از چشم نامحرمان پنهان کنیم؟ ______________ * یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسکمْ وَ أَهْلِیکمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ عَلَیهَا مَلَئکَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا یَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ (تحریم/6) اى کسانى که ایمان آورده اید! خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسانها و سنگها است نگاهدارید، آتشى که فرشتگانى بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند، و هرگز مخالفت فرمان خدا نمى کنند و دستورات او را دقیقا اجرا مى نمایند
[ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 11:44 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
بدین وسیله من به طور رسمی از بزرگ سالی استعفا میدهم و مسعولیت های یک کودک هشت ساله را قبول میکنم, میخواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم آن جا یک رستوران پنج ستاره است... میخواهم فکر کنم شکلات از پول بهتراست چون میتونم آن را بخورم میخواهم به گذشته بازگردم, به وقتی که نمی دانستم چه چیز هایی نمیدانم و هیچ اهمیتی نمیدادم... می خواهم به همان زندگی ساده و زیبای خودم بازگردم نمی خواهم زندگی من پر شود از مدرک های اداری, خبر های ناراحت کننده, صورت حساب , جریمه, قبض و .... این کلید ماشین من, کارت اعتباری, موبایل, کلید خونه وبقیه ی مدرک ها, مال شما.... من رسما از بزرگسالی استعفا میدهم... [ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 11:33 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
سقوط یک برگ از شاخه درخت یعنی پاییز [ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 11:31 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
|
||||||||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |