http://zendegysherin.ParsiBlog.com | ||
[ جمعه 91/7/28 ] [ 11:21 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
از این یاد بگیرید و تنبلی رو کنار بذارید: [ جمعه 91/7/28 ] [ 11:20 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
فرزند عزیزم ، میدونی دانشمندان سالهاست به این نتیجه رسیدند ؛ که محبت ورزیدن به گلها و گیاهان و نوازش اونها در رشدشون تأثیر داره ؟ ... اون موقع ها که ما بچه بودیم ، خونه ها بزرگ و با صفا بودند و توی حیاط هر خونه ای هم معمولا یکی دو تا باغچه بود که محل زندگی چند تا درخت شده بود و مامان ها هم نزدیک بهار که می شد پای درخت ها سبزی می کاشتند و اگه باغچه بزرگتر بود ، انواع سبزیجات..... و بچه ها بی صبرانه منتظر عصرهای تابستون که شیلنگ آب توی دستشون بگیرند و بدون توجه به خیس شدن لباس های همدیگه به آبیاری باغچه بپردازند و آب بازی کنند و روی شاخ و برگ درختان و سبزه ها آب بپاشند ... و چرخیدن دور باغچه ی خونه که جذاب ترین سرگرمی بچه های اون روزها بود ... اون روزها ، دنیای بچه ها خیلی بزرگ بود خیلی بزرگ ... و البته قلب ها بزرگ تر ... و امروز ... خونه ها به اشکال عمودی ارتفاع گرفتند و خبری از اون حیاط های سر سبز و باصفا نیست ... باغچه ها به پارکینگ ها تبدیل شدند و گل های مصنوعی جای گلهای طبیعی رو گرفته .... من هیچ وقت گلها و درختچه های مصنوعی رو دوست نداشتم حتی زیباترین ها و گران قیمت ترین ها رو ... اونها مرده اند ، روح ندارند ، نفس نمی کشند ، به آدم نگاه نمی کنند ... نگاه عاشقانه آدمی رو حس نمی کنند ... شادی نمی بخشند .... این روزها همونقدر که خونه ها کوچکتر شده ، قلب ها هم کوچک شدند .. آدم ها هم از همدیگه فاصله گرفتند .... اون روزها گذشت ... وقتی که مامان یه غذایی می پخت و عطرش تو کوچه می پیچید ، چند تا ظرف دست بچه ها میداد تا به خونه ی همسایه ها ببرند نکنه مریضی یا خانم بارداری یا مادر شیردهی دلش اون غذا رو بخواد ... این روزها یکی از پرخوری و سیری زیاد نمیتونه بخوابه و یکی از شدت گرسنگی ... عزیزم ، زمستان سال گذشته چند تا از گلدون هایی که تو خونه داشتیم و توی سرما مونده بودند ، پژمردند و حس کردم خشک شدند ... البته من هم به اون گیاهان زیبا و ساکت بی توجه شدم ... یعنی اونقدر ذهن و روحم درگیر مشکلات کاری شده بود که گلهای زنده ی خونه رو فراموش کردم ... و وقتی دیدمشون که یخ زده بودند ... ساقه های خشکیده شون رو با قیچی چیدم و فقط گلدون هایی پر از خاک مونده بود ... گاهی تو به گلدون های خالی از گل آب میدادی و می گفتم اونها خشک شدند دیگه آب نده باید گلدون ها رو ببریم بیرون و خاکشونو توی باغچه خالی کنیم ... می گفتی : نه گناه دارند ، تشنه اند ... نزدیک بهار که شد یه روز متوجه شدم توی یکی از گلدون ها یه جوانه سبز شده ، بقیه گلدونها رو هم نگاه کردم اونها هم سبز شده بودند ... از زنده بودنشون خیلی خوشحال شدم و از خودم رنجیدم که چرا غفلت کردم ... حالا اون گلدونها سرسبز و زیبا شدند و هر روز به ما لبخند می زنند ... چند تا گلدون دیگه هم گرفتیم و قلمه هایی چند از نمونه گلهای زیبا کاشتیم که به جز یه مورد همه روح زندگی گرفتند و رشد کردند ... شمیم جان دلم میخواد اگه عمری برام باقی موند بعدها به یه روستای خوش آب و هوا سفر کنم و به کار کشاورزی و پرورش گل و گیاه بپردازم و از هیاهوی این شلوغی دور بشم .... جایی که آسمون باشه و لبخند بارون ... زمین باشه و نگاه درختان ... گل ها باشند و طراوت بهار ... پاکی باشه و نور ... عشق باشه و عشق ... - سلام و درود خدمت شما دوستان و عزیزانی که در این مدت همراهم بودید. - از اینکه نتونستم در این مدت به وبلاگ هاتون سر بزنم و برای سکوتم از شما عذر میخوام . - امروز نوشتم تا فراموش نکنم که امروز روزیه که به لطف خدا زحمات نزدیک به دو سال من و دوستانم به نتیجه رسید . - برای همه ی شما عزیزان سلامتی و شادی آرزو دارم . - و سپاس ویژه دارم از عزیزانی که منو محرم اسرار خودشون دونستند. [ جمعه 91/7/28 ] [ 11:20 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
آسمان، جلوی قدمهایتان دامن میگسترد. ابرها در پیرهن باد میرقصند و بر سرتان سایه میبارند. بارانهای شادمانه، تن خاک را میبوسند. نسیم، دیوارهای کوچه را غرق بوسه میکند. قدمهایتان، زیباترین آهنگها را در گوش خاک آواز میکنند لبخندها آغاز میشوند و کبوترها شاعر. امشب شب عروسی ماه و خورشید است. ستارهها کِل میکشند و زهره دف میزند. [ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 11:16 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
[ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 11:13 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
هر کس به غیر خدا توکل کند خداوند او را به خودش وا می گذارد. امام جواد علیه السلام کسی که بندگی خدا را می کند بندگی دیگری را نمی کند. امام حسین علیه السلام بقعه مبارکه امام حسن عسگری (ع)و امام هادی (ع) [ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 11:11 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
خ.اوندمی فرمایدقسم به عزت وجلالم هر بنده ای که خواست مرا بر خواست خود برگزیند از بیگانه بی نیازشمی کنم واسمان وزمین را ضامن روزی او می کنم. [ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 11:4 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 8:28 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
روزهای کودکی کو ؟ فصل خوب سادگی کو ؟ یادت آید روز باران ؟ گردش آن روز دیرین ؟ پس چه شد دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟ در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد باز باران باز باران می خورد بر بام خانه بی ترانه بی بهانه شایدم گم کرده خانه.. [ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 8:24 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم؛ بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..
خدای عزیزم؛ چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند! [ پنج شنبه 91/7/20 ] [ 8:19 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |