گاهی به بعضـــــیا باید گفت :
" اگه برام بـــزرگ شده بودی ،
فقط به خاطر خطـــای دیــدم بود " !
http://zendegysherin.ParsiBlog.com | ||
طعم زیارت کبوترانه؛ سیاحتی با طعم زیارت [ چهارشنبه 91/10/27 ] [ 10:46 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
[ سه شنبه 91/10/19 ] [ 10:9 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
گاهی در فرا سوی این لحظات از خود میپرسم، با خود چه کردی؟!!! [ چهارشنبه 91/10/13 ] [ 3:27 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
ن
گاهی به بعضـــــیا باید گفت : " اگه برام بـــزرگ شده بودی ، فقط به خاطر خطـــای دیــدم بود " ! [ چهارشنبه 91/10/13 ] [ 3:25 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
پرنده مردنی است
دلم گرفته است دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخاهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست [ سه شنبه 91/10/12 ] [ 6:33 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
قانون صف: اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.
قانون تلفن: اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.
قانون تعمیر: بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.
قانون کارگاه: اگر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه ممکن خواهد خزید.
قانون معذوریت: اگر بهانهتان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشینتان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشینتان، دیرتان خواهد شد.
قانون حمام: وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد
قانون روبرو شدن: احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش مییابد.
قانون نتیجه: وقتی میخواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمیکند، کار خواهد کرد.
قانون بیومکانیک: نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.
قانون تئاتر: کسانی که صندلی آنها از راهروها دورتر است دیرتر میآیند.
قانون قهوه: قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیستان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید. [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 4:55 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
حسنی نگو جوون بگو =========== گلیه چرا ویبره میری ؟ [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 4:50 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟ و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو تمییز بنویسم... معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد... [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 4:47 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
هر یک روز در میان...
نه هر هفته... نه هر یک ماه... اون هم شاید سخت باشه... بیایم هر دو ماه یک بار... یک خلوت و سکوت شب بیابیم و فقط چند دقیقه فکر کنیم که ممکنه تا صبح زنده نباشیم... نا تمام های بسیاری هست...بسیار... [ یکشنبه 91/10/10 ] [ 3:1 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
مرگ با طعم خوش!به نظرم بهترین نوع مرگ مرگی یه که به آدم فرصت داده میشه جبران گناهان و تسویه حساب ها کنه...
شاید این نوع مرگ....یک لطف خدا باشه....
[ یکشنبه 91/10/10 ] [ 3:0 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |