http://zendegysherin.ParsiBlog.com | ||
فرزند عزیزم ، میدونی دانشمندان سالهاست به این نتیجه رسیدند ؛ که محبت ورزیدن به گلها و گیاهان و نوازش اونها در رشدشون تأثیر داره ؟ ... اون موقع ها که ما بچه بودیم ، خونه ها بزرگ و با صفا بودند و توی حیاط هر خونه ای هم معمولا یکی دو تا باغچه بود که محل زندگی چند تا درخت شده بود و مامان ها هم نزدیک بهار که می شد پای درخت ها سبزی می کاشتند و اگه باغچه بزرگتر بود ، انواع سبزیجات..... و بچه ها بی صبرانه منتظر عصرهای تابستون که شیلنگ آب توی دستشون بگیرند و بدون توجه به خیس شدن لباس های همدیگه به آبیاری باغچه بپردازند و آب بازی کنند و روی شاخ و برگ درختان و سبزه ها آب بپاشند ... و چرخیدن دور باغچه ی خونه که جذاب ترین سرگرمی بچه های اون روزها بود ... اون روزها ، دنیای بچه ها خیلی بزرگ بود خیلی بزرگ ... و البته قلب ها بزرگ تر ... و امروز ... خونه ها به اشکال عمودی ارتفاع گرفتند و خبری از اون حیاط های سر سبز و باصفا نیست ... باغچه ها به پارکینگ ها تبدیل شدند و گل های مصنوعی جای گلهای طبیعی رو گرفته .... من هیچ وقت گلها و درختچه های مصنوعی رو دوست نداشتم حتی زیباترین ها و گران قیمت ترین ها رو ... اونها مرده اند ، روح ندارند ، نفس نمی کشند ، به آدم نگاه نمی کنند ... نگاه عاشقانه آدمی رو حس نمی کنند ... شادی نمی بخشند .... این روزها همونقدر که خونه ها کوچکتر شده ، قلب ها هم کوچک شدند .. آدم ها هم از همدیگه فاصله گرفتند .... اون روزها گذشت ... وقتی که مامان یه غذایی می پخت و عطرش تو کوچه می پیچید ، چند تا ظرف دست بچه ها میداد تا به خونه ی همسایه ها ببرند نکنه مریضی یا خانم بارداری یا مادر شیردهی دلش اون غذا رو بخواد ... این روزها یکی از پرخوری و سیری زیاد نمیتونه بخوابه و یکی از شدت گرسنگی ... عزیزم ، زمستان سال گذشته چند تا از گلدون هایی که تو خونه داشتیم و توی سرما مونده بودند ، پژمردند و حس کردم خشک شدند ... البته من هم به اون گیاهان زیبا و ساکت بی توجه شدم ... یعنی اونقدر ذهن و روحم درگیر مشکلات کاری شده بود که گلهای زنده ی خونه رو فراموش کردم ... و وقتی دیدمشون که یخ زده بودند ... ساقه های خشکیده شون رو با قیچی چیدم و فقط گلدون هایی پر از خاک مونده بود ... گاهی تو به گلدون های خالی از گل آب میدادی و می گفتم اونها خشک شدند دیگه آب نده باید گلدون ها رو ببریم بیرون و خاکشونو توی باغچه خالی کنیم ... می گفتی : نه گناه دارند ، تشنه اند ... نزدیک بهار که شد یه روز متوجه شدم توی یکی از گلدون ها یه جوانه سبز شده ، بقیه گلدونها رو هم نگاه کردم اونها هم سبز شده بودند ... از زنده بودنشون خیلی خوشحال شدم و از خودم رنجیدم که چرا غفلت کردم ... حالا اون گلدونها سرسبز و زیبا شدند و هر روز به ما لبخند می زنند ... چند تا گلدون دیگه هم گرفتیم و قلمه هایی چند از نمونه گلهای زیبا کاشتیم که به جز یه مورد همه روح زندگی گرفتند و رشد کردند ... شمیم جان دلم میخواد اگه عمری برام باقی موند بعدها به یه روستای خوش آب و هوا سفر کنم و به کار کشاورزی و پرورش گل و گیاه بپردازم و از هیاهوی این شلوغی دور بشم .... جایی که آسمون باشه و لبخند بارون ... زمین باشه و نگاه درختان ... گل ها باشند و طراوت بهار ... پاکی باشه و نور ... عشق باشه و عشق ... - سلام و درود خدمت شما دوستان و عزیزانی که در این مدت همراهم بودید. - از اینکه نتونستم در این مدت به وبلاگ هاتون سر بزنم و برای سکوتم از شما عذر میخوام . - امروز نوشتم تا فراموش نکنم که امروز روزیه که به لطف خدا زحمات نزدیک به دو سال من و دوستانم به نتیجه رسید . - برای همه ی شما عزیزان سلامتی و شادی آرزو دارم . - و سپاس ویژه دارم از عزیزانی که منو محرم اسرار خودشون دونستند. [ جمعه 91/7/28 ] [ 11:20 صبح ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |