زندگی شیرین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://zendegysherin.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

دعای سریع الإجابه

اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاِسْمِکَ الْعَظیمِ الْأَعْظَمِ الْأجَلِّ الْأَکْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَکْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهانِ الْمُبینِ الَّذی هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ نُورٌ فی نُورٍ وَ نُورٌ عَلی کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ تُضیی‌ءُ بِهِ کُلُّ ظُلْمَهٍ وَ یُکْسَرُ بِهِ کُلُّ شِدَّهٍ وَ کُلُّ شَیْطانٍ مَریدٍ وَ کُلُّ جَبّارٍ عَنیدٍ لاتَقَرُّبِهِ اَرْضٌ وَ لایَقُومُ بِهِ سَماءٌ وَیَاْمَنُ بِهِ کُلُّ خائِفٍ وَیَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ کُلِّ ساحِرٍ وَبَغْیُ کُلِّ باغ وَحَسَدُ کُلُّ حاسِدٍ وَیَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّوَ الْبَحْرُ وَیَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْکُ وَ حَتّی حینَ یَتَکَلَّمُ بِهِ الْمَلَکُ فَلایَکُونُ لِلْمَوْجِ عَلَیْهِ سَبیلٌ وَ هُوَ اسْمُکَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَکْبَرُ الَّذی سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ وَاسْتَوَیْتَ بِهِ عَلی عَرْشِکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ اَسْئَلُکَ بِکَ وبِهِمْ اَنْ تُصَلَّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بی کَذا وَکَذا.

به جای کذا و کذا حاجت بخواهد.


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/20 ] [ 8:40 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/13 ] [ 6:8 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/13 ] [ 6:7 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/7 ] [ 8:0 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

 

انگشتانم را داخل سطل رنگ می کنم بیرون که می آورم چند قطره ای رنگ بی هیچ تمنای آویختنی از انگشتانم فرو می ریزند.هول می شوم دیوار روبرویم را نگاه می کنم دیوار سفید و پاک هم چون پر فرشته هاست!حیفم می آید می خواهم انگشتانم را پاک کنم دلم نمی خواهد خاطر ابر گونه ی دیوار روبرویم را مکدر نمایم اما وسوسه ای عجیب منصرفم می کند بی هیچ درنگی انگشتان رنگی ام را بر دل دیوار رویا می فشارم و بر می دارم انگشتانم را تند وتند با پوست دیوار آشنا می کنم! انگار ضربان قلبش تند تر می شود و نامنظم شاید ترسیده باشد شاید هم این تپش از سر شوق است شاید او هم از این که مدتی است کسی به سراغش نیامده حوصله اش سر رفته است! نمی دانم آخر راستش را بخواهید دیوار قصه ی من خیلی تودار است حرف دلش را که به من نمی گوید تا من مثل بچه ها از فرط خوشحال بالا و پایین بپرم!بعد مدتی خوب که نگاه می کنم می بینم اثرات انگشتانم و حتی خطوط ظریف و ریزی که روی پوست آنهاست قشنگ بر قلب دیوار نشسته است خنده ام می گیرد .عکس انگشتانم یعنی نقاشی شان روی دیوار بی نظمی خاصی بوجود آورده بود که به نظم می گراید یک رنگ و در اندازه های متفاوت!یک هو حس می کنم که می توانم خنده ی دیوار را بشنوم شاید او از این کار من قلقلکش آمده باشد نمی دانم! انگشتانم را دوباره توی سطل رنگ فرو می برم درش که می آورم از اختلاط با رنگ قبلی رنگ خاکستری مایل به سفید روی انگشتانم خود نمایی می کند!درست که نگاه می کنم می بینم خیلی هم خاکستری نیست درست شبیه رنگ ابرهاست ویا شبیه رنگ آب و شاید هم رنگی به رنگ بی رنگی!بی مهابا دستم را می برم به سمت دیوار انگشتانم می لرزند هول هولکی دو تا مربع کنار هم می کشم تا به خیال خودم برای دیوار پنجره ای کشیده باشم!دورتر که می شوم می بینم بیش تر شبیه دو تا چشم شده اند از همان چشم هایی که همه اش با آدم حرف میزنند از آنهایی که می شود قشنگ روح طرف را در آن به تماشا نشست!هیچ دلم نمی خواهد بروم ولی مجبورم چون برای همیشه که نمی توانم این جا و پیش او بمانم. در پیچ وخم زندگی نیز بی شک همین گونه است روزی از روزهای خدا می آییم قلب کسی را لمس می کنیم انگشتان احساسمان را با روح اش آشنا می کنیم چشمانش را وقلبش را هم چون پنجره ای رو به حقیقت زندگی می گشاییم و از افق چشمانش تلالوی زیبای روح اش را به تماشا می نشینیم و می رویم آری بی گمان رسم زندگی باید همین باشد!چند قدمی دور تر می شوم بر می گردم چند قطره ای رنگ بی رنگی همان رنگی که ناگزیریم نامش را همین نهیم  از گوشه ی چشمان پرتمنای دیوارم می چکد!انگار دارد گریه می کند دلم تاب دیدن اشک هایش را ندارد ولی باید بروم دورتر می شوم ودر این اندیشه که شاید عشق هم چون فواره ای است که در اوج  ایثارش ناگزیر است قساوت را نیز تجربه کند!


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/7 ] [ 7:56 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]


هیچوقت از خدا نخواستم تمام دنیا مال من باشه ، فقط خواستم اونی که دنیامه فقط واسه خودم باشه... . . همیشه از فاصله ها گله داریم! شاید یادمان رفت که در مشقهای کودکیمان برای فهمیدن کلمات کمی " فاصله " هم لازم بود... گل تقدیم شما


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/7 ] [ 7:48 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

 

رفاقت معرفت نمیاره . . .این معرفتِ که رفاقت میاره .

 


[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/7 ] [ 7:45 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

کم کم سیاهی علمت دیده می شود
آثار خیمه های غمت دیده می شود
افتاده سینه ام به تپش های انتظار
از روی تل دل، حرمت دیده می شود.
یا حسین(ع)


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 6:52 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

دلو به دریا میزنم
دلمو تو زائرات جا میزنم
خودمو به کربلات میرسونم
حرفایه دلو به مولا میزنم...


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 6:51 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،


از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.


آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،


دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.


آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند


عاشق ندیده های  پر از نفرت  رقیب.


آقا اجازه!  «گندم»  و حوا   بهانه بود،


آدم نمی شویم! بیا: ماجرای  سیب!


باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!

 

آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....


[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/8/6 ] [ 6:49 عصر ] [ فریبا معلم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب
RoozGozar.cOm--->

کد موسیقی برای وبلاگ



بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 156
کل بازدیدها: 520227